بخشش اسیدپاش تقدیر ، آبپاش دستگیر

آگوست 4, 2011 at 3:41 ب.ظ. 58 دیدگاه

.

ایران جائیست که برای اسید پاش بخشش و برای آب پاش مجازات می طلبند!
.

Entry filed under: دسته‌بندی نشده.

منفی صفر نهال روزهای عاشقی، جوانه نزد به ثمر نشست …

58 دیدگاه Add your own

  • 1. خارخاسك هفت دنده  |  آگوست 4, 2011 در 4:24 ب.ظ.

    خوشحالم كه بالاخره با فيل كنار اومدي .

    پاسخ
    • 2. دخترحاجی  |  آگوست 5, 2011 در 7:20 ق.ظ.

      😉 مرسی خارخاری جان P:
      خدا کنه همین یه بار نباشه ، دوست دارم وبلاگم برگرده

      پاسخ
  • 3. یه نفری  |  آگوست 4, 2011 در 9:46 ب.ظ.

    کلیشه ای تکراری

    پاسخ
  • 4. RS232  |  آگوست 4, 2011 در 10:55 ب.ظ.

    صحیح است صحیح است. در ضمن اسلحه خیس را هم می خواهند به اسله گرم و اسلحه سرد اضافه کنند.

    پاسخ
  • 5. marjan  |  آگوست 5, 2011 در 11:03 ق.ظ.

    دختر حاجی یه دونه باشه :-******

    پاسخ
  • 6. b3hr00z  |  آگوست 5, 2011 در 1:17 ب.ظ.

    che jelafata

    پاسخ
  • 7. حديث  |  آگوست 6, 2011 در 6:40 ب.ظ.

    ايران هست ديگر!
    تو روحشون!

    پاسخ
  • 8. خاطره  |  آگوست 8, 2011 در 9:25 ب.ظ.

    آي‌ گفتییییییییییییی 😦

    پاسخ
  • 9. miss هلو  |  آگوست 10, 2011 در 5:34 ب.ظ.

    oخو یهو بگو از فردا شاشیدن تو اماکن عمومی هم جرمه دیگه
    امروز یارو یه قوطی نوشابه آب کرده بود….دقیقا داشت تو میدون آزادی میشاشید
    یاد اون افتادم
    اسلحه ی خیس

    پاسخ
  • 10. niigقاسم  |  آگوست 11, 2011 در 1:16 ق.ظ.

    حواستو جمع کنا..ایران دختر همسایمونه.. 🙂

    پاسخ
  • 11. هستونک  |  آگوست 11, 2011 در 9:44 ق.ظ.

    این جمله نغزتان را به همراه لینک بلاگ تو فیس بوق استکبار جهانی گذاشتم ملت ببینند.
    اون توضیح ذیل عکس قجری هم خیلی باحال بود. بخصوص تهش!
    خندیدیم.

    شادباشی دختر حاجی واقعی !

    پاسخ
  • 12. ناصر  |  آگوست 11, 2011 در 12:36 ب.ظ.

    ,وبلاگ باحالی دارین
    یه سر هم به من بزنین
    http://marobashomarobash.blogspot.com/

    پاسخ
  • 13. حديث  |  آگوست 11, 2011 در 4:37 ب.ظ.

    سبزيو پا ك كردي دستات سياه نشد؟:(
    من اون هفته بع عمری! اتفاق مشابه برام رخ داد، چنگولام همه سياه بود:D

    پاسخ
    • 14. دخترحاجی  |  آگوست 12, 2011 در 5:27 ب.ظ.

      نه من کدبانوام به این چیزا نیگا نمکنم که D:

      پاسخ
  • 15. داوود  |  آگوست 11, 2011 در 11:29 ب.ظ.

    چی بگم، که هیچی نمیشه گفت، مسئولین کوچیکی خودشون رو نشون دادن و اون دختر بزرگیشو.
    فرقشم همینجاست، اونا خیلی کوچیکن.
    «بر همگان، گر ز فلک، زهر ببارد همه شب … من شِکر اندر شِکر اندر شِکر اندر شِکرم»
    بر منکرش لعنت شما از شکر هم شکرتری.
    «عصرها تو آزادی زنای فالگیر نشستن دادمیزنن خانوم بیا اینجا کارت دارم،خانوووم،هووو خانوم هوووی.یه روز برمیگردم بهش میگم هووو تو کلات بغل بابات» بعدش اونم اومد جر واجرت کرد من جوابگو نیستما، دادشی رو که بله، وای به حال تو.گفته باشم.
    «اینایی که آب بازی کننده ها!! رو گرفتن همون مامورهای آبخوری هستن که به ناظم چوقولی میکردن؟خانوم اجازه!رستمی آب ریخت رو کاظمی،ما خودمون دیدیم»
    «علاوه بر مامور آبخوری،یه مامور راهرو و راه پله هم داشتیم .. ماموره لیوان ناخن دستمال هم بود .. از مسئولین خواهشمندم رسیدگی کنن» نه اونا نیستن، اونایین که آب رو ریختن گرفتنشون، عقده ای شدن رفتن با هزار بدبختی مسئولیت گرفتن، حالا دارن خودشونو خالی میکنن که بگن ما هم هستیم، ما هم هستیم، ما هم بازی.
    «همیشه به این چمن هایی که سر ظهر اون بیلبیلک ها فیش فیششش آبپاشی میکننشون حسودیم میشه» اون چمنایی که آبپاشی میشن سر ظهری، میسوزن، خراب میشن، داغن نمیفهمن ولی چند هفته بعد میبینی سوختن، حسودی نکن بهشون.
    «امروز هم چهارمین سالگرد فوت پدربزرگمه.باورم نمیشه به این زودی 4 سال گذشت.هنوزم آخرین بازی که بوسش کردم یادمه.رفت مسافرت.تصادف کرد.دیگه نیومد»
    تسلیت.
    «یه روز اگه دسکتاپم خلوت بود بهم ایمان بیارید .. پیغمبر شدم اونم معجزمه»
    فقط اگه پیغمبر شدی، دستت درست این دسکتاپ مارو هم مرتب کن.
    «خب دیگه گواهینامه م با زبون خوش نیومد، فردا بابام رو میفرستم بره به زور بگیرتش .. فک کردن چی واقعن؟» مثل اینکه فهمیدن راننده نیستی، حالا کی گفته بهشون، بماند. «-:

    اصلن امروز طنزم نمیومد،( حالا انگار قبلنا گوله ی نمک بودم کسی نمیدونسته. 🙂 یکی نیست بگه قبلنم . . . بله. :-)) ولی جدن این سری توییتها عالی بودن، هنرمندانه، اصلن ناجورا، مخصوصن(خواستم یکی رو مثال بزنم دیدم خیلی بیشتر از اینا به دلم نشستن، دیدم همش عالیه هیچی نگفتم)همشون. شاید به این خاطر دیگه چیزی به ذهنم نیومده که مقابلش به چشم بیاد، نگفتم.ولی یکی از بهترین سری ها بودش.
    اینم یادی از گذشته ی این سری:
    «سه نفرمردند، خداگفت: اولي بهشت،دومي جهنم،سومي طويله .فرشته پرسيد چرا؟ خداگفت:اولي زن داشته دنياش جهنم بوده،دومي مجرد… http://ff.im/wfqdn»
    این سومیه چیه؟ لینکش پرایوته، فضولی کشت منو. الان مُردم، نگاه کن آآآآآ آ. دیدی مُردم.

    پاسخ
  • 16. داوود  |  آگوست 12, 2011 در 12:00 ق.ظ.

    «لیست بانوان پرطرفدار گوگل پلاس .. منم توش هستم .. جهانی شدم رفت .. کم کم وقتشه مغز منم فرار کنه دیگه ‎http://t.co/YsTxReA‏» من فکر میکردم که عمومی نیست. الان منم به اون 3000 نفر پیوستم، و باعث افتخاره، ولی خب تو گوپس که فایده ای نداره، الان هیچی به هیچی اصولن.

    پاسخ
    • 17. دخترحاجی  |  آگوست 12, 2011 در 5:58 ب.ظ.

      باز هم یه عالمه تشکر بابت این کامنتهات :))
      خستگی آدم در میره .. مرسی 😀

      راستی اون لینکه هم اینه : سه نفرمردند، خداگفت: اولي بهشت،دومي جهنم،سومي طويله .فرشته پرسيد چرا؟ خداگفت:اولي زن داشته دنياش جهنم بوده،دومي مجرد بوده دنياش بهشت بوده، سومي زنش مرده مرتيكه خر دوباره زن گرفته
      :))

      پاسخ
  • 18. Ali  |  آگوست 14, 2011 در 4:32 ب.ظ.

    احسنت . . .
    و البته کشوری که توی اون اسید پاش رو بعد از هفت سال مجازات می کنه و آب پاش رو دو روزه حکمشو میزنه زیر بغلش .

    پاسخ
  • 19. داوود  |  آگوست 17, 2011 در 2:11 ق.ظ.

    «هیییییسسسسسسسسسس .. تکون نخورید تکون نخورید ، سیم هدستم گرفته ، صدا میاد از توش»
    دلتو خوش نکن، بعدش نگو اینو، الان دیگه سر تولدت هد دست نمیخرنا، صداشو دیگه در نیار تا کسی نفهمیده.
    «بعد اونوقت من نمیدونم اینایی که بچه زیر دو سال تپل دارن اطرافشون، غذا هم میخورن یا فقط لپ و انگشت و پاشنه پا میخورن؟»
    ما که داریم زیادم میخوریمش. ولی متقاضی زیاده، تو تایمهای استراحت میریم یه غذایی هم میخوریم، ای بابا گفتی، هوس کردم، 3 روزه با پدر مادرش رفته سفر، تقریبن هر روز خونمونه.
    «هدست هم کادوی مقرون به صرفه و خوبیه دوستان … تولد منم که تو شهریوره چه هوا گرمه .. اوه اوه»
    26 اُم 26اُم . گفتم که هرکی خواست همت کنه، مشکلی جلو پاش نباشه روزم بدونه.
    «روزه اعصاب آدمها رو برده دیگه رسما .. بخور آقا بخور ، اعصاب نداری روزتو بخور»
    آقا نخور با شمام، نخور. دختر، همین چیزها رو میگی که باعث میشه رجا بیاد بخورت. آخه چرا اشاعه ی انحراف میکی؟ نه چرا؟ رجا رو بفرستم؟ 🙂
    «یکی هم بیاد منو نصیحت کنه بگه دخترم دو ساعت دیگه باید بیدار شی ، بعدش هم همش دو ساعت میتونی بخوابی .. دِ برو بخواب دِ .. فحشم بده در ضمن»
    یکی بود که سر هر چی میومد بهت فحش میداد، اینم بسپر بهش دیگه.:-)
    «چپ دست بودن گاهی خیلی سخته..فکرشو بکن که حتی بعضی قیچیها هم برات سخت باشه.غذا خوردن کنار یه راست دست..دنده عوض کردن..قشر زحمتکشی هستیم خلاصه»
    ما که چپ دست نیستیم، ولی یه سری دستمون رفت تو آتل اون موقع تازه فهمیدم قیچی واسه چپ دستا کار نمیکنه، دلیلش رو هر چی فکر کردم نفهمیدم، هرکی که داشت قضیه ی مارک هارو روشن گری میکرد، سر راش، سرِ مسیری،این قضیم روشن گری کنه ممنون میشیم. راستی، بیا مناسبت برا هد ست خریدن هم معلوم شد. سریع تقاضا بده تا دیر نشده.
    «ریا نباشه ها ولی دارم زغال اخته میخورم»
    دیگه ریا از این بیشتر؟ دیگه چی؟ حتمن فردا میای میگی دارم شاتوت میخورم. بعدش نمیگی یک فردی که روزه داره و قبل افطاری میاد اینجا رو میبینه، دل داره، هوس میکنه؟ نمیگی چه زجری میکشه؟ نه تو میخوای مردم روزه نگیرن. هر چی این رجا میگفت تو منحرفی من باور نکردما. چقدر اشاعه مسائل ضد دینی؟ نه، چقدر؟ 🙂
    «تولدم نرسید؟؟؟ … یه هد ست بخرین برام ، فک کنید جشن نیکوکاریه خب .. جشن عاطفه ها ، جشن هد ستها، جشن هد ست خرابها، هدست سوراخها،هدست ندارها » بابا انقدر گفت هدست، دارم خر میشما، بابا بگیرین براش این هدستو، بچش میوفته ها، خب هدست میخواد، خوبه باز ویار نکرده. 🙂 ولی جدن خوبه آدرسش رو ندارما، وگرنه بعید نبود خر بشم براش بفرستما. جدی میگم. اصلن شواهد نشون میده که خر شدم و کار از کار گذشته. :-)فقط خری هستم که شانس دارم، چون آدرس ندارم.:-)
    «بارو بارو بارونههه هِـــی..بارو بارو بارونههه هــِـــی..به جان خودم اسمایلی آدمی که دومن گل گلی پوشیده دستمال به دست وسط کوچه میرقصه شادمان»
    حالا نه که خودت الان این شکلی نیستی؟ 🙂 شرطِ یه هدست میبندم 🙂 دومن گل گلی(دیگه کم ِ کم شلوار گل گلی ) و رقص(ولی تو تختت) به راهه.
    «یه پسربچه نزدیک چهارراه خونمون هس،خیلی خوشگله،گل میفروشه.با تابلوی دورزدن ممنوع و گلدونهای بلوار بازی هم میکنه.یکی از آرزوهام اینه که بدزدمش»
    ای دختره ی منحرف تو کارت از رجا گذشته، باید نیرو انتظامی و قوه ی قضاییه رو بفرستیم سراغت. 🙂
    «بعد از شما یادتون نمیاد،نوبت به دانشمندا چه غلطی میکنن رسید!..اینم داره تو فیسبوک و اینور اونور باب میشه..هیشکیم به ما پولشو نمیده..هَی بابا»
    پول که هیچی، یه هدستم نمیدن، ای بابا.داغ ِ دلتو تازه کردم؟ 🙂
    یادی از گذشته:
    «يكي از بزرگترين آرزوهام اينه كه يه چوب سحرآميز اختراع بشه كه اينجوري بزنم اتاقم تميز شه…اين دانشمندا چه غلطي ميكنن من نميدونم»
    این به مناسبت همون درست شدن پیج دانشمندا چه غلطی میکننه، اولین توییتت تو آرشیومه که با این استایله.

    پاسخ
    • 20. دخترحاجی  |  سپتامبر 1, 2011 در 6:37 ب.ظ.

      من ینی هر بار با این کامنتهای تو شهید میشم :))))

      پاسخ
  • 21. mahsa  |  آگوست 25, 2011 در 10:03 ب.ظ.

    يه چيزي!
    تو فيسبوك يادداشتهاي يك دختر حاجي رو سرچ كردم يه صفحه اومد اما تو نبودي !!
    چرااااا؟!!

    پاسخ
    • 22. دخترحاجی  |  سپتامبر 1, 2011 در 6:37 ب.ظ.

      نه مال من نیست .. نمدونم والا D:

      پاسخ
  • 23. sara  |  آگوست 26, 2011 در 11:28 ق.ظ.

    دختر حاجی جان من روزی سیصد دفعه به شخصه میام وبلاگت !
    رو این چیز میزات نمیتونم کامنت بزارم .. حالا نمیدونم همه نمیتونن یا فقط من
    خلاصه که من شما رو عاشقم
    دام میخواد آدرس فیسبوکت و بدونم فقط :دییییییی

    پاسخ
    • 24. دخترحاجی  |  سپتامبر 1, 2011 در 6:38 ب.ظ.

      سارا جان من روزی سیصد دفعه آی لاو یو
      کامنت هم چزا نمیتونی بذاری؟؟ میشه که .. نیگا الان شده D:

      پاسخ
  • 25. پریسا  |  آگوست 26, 2011 در 12:11 ب.ظ.

    دختر حاجی عزیز
    با نوشته‌هات حال کردم و لینکت کردم و مشترک فیدت شدم
    حال کردی جبران کن!

    پاسخ
  • 26. داوود  |  آگوست 26, 2011 در 2:55 ب.ظ.

    «سلامتی خودم و خدا صلواااااااااااااااااات »
    صلوات. با شمام که آروم صلوات میفرستی، بلندتر دِ صلوات. با شماما.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    «یه روز یارو رفت مَشَد ، بقیشم فردا شب!! .. نه آخه منو نیگا! جان من این خنده داشت که اون زمانا جک به حساب میومد؟؟بگید من طاقتشو دارم»
    جان خودم یا من خجسته دلم یا اینکه تو یه جور خاصی مینویسی، یا اینکه من یه جوری میخونم یا جفت جفت یا اینکه همش باهم، حالا اینش مهم نیست، ترکیدم. تا اونجا که گفتی «جان من خنده داشت» ترکیدم. جدن عجیبه ها.
    «پا دارم .. ههههههه»
    گویا پا دارن. شنیده ها حاکیه من که نمیگم، گویا هم خوشحالن..
    «دویست و پنجاه نفرم هستن با اینکه بیشتر ازیکسال از فیلترشدن وبلاگم میگذره و از تب و تابش کاملا افتاده ،هنوزم که هنوزه سرمیزنن بهش.دوسشون دارم»
    منو میگه ها. منو میگه ها. من من من(از اینا هست تو یه جمع میگن کی میخواد تو این مسابقه هه شرکت کنه یکی خیلی مشتاقه از اون پشت بال بال میزنه، یعنی دقیق اون تیریپ تجسم کن. خودمما)
    «نیم ساعت خوابیدم ، دوباره بیدار شدم سحری بخورم .. نمدونم این خوابه چی بود این وسط !! بیخود خسته کردم خودمو جان شما»
    حالا اینارو میگی این همه ریا میکنی که مثلن ببینن روزه میگیری رجا ولت کنه؟ نه خانم، رجا شناختت، دیگه این کارا فایده نداره، به شخصیت درونی منحرفت پیبردن. 🙂 ههنوز نه من یادم رفته نه رجا که به یک فرد روزه دار، گفتی:» بخور آقا بخور ، اعصاب نداری روزتو بخور»
    به یک مرد؟ چی؟ یک مرد؟ نه به چه حقی با نامحرم صحبت کردی؟ چی؟ اشاعه ی روابط دوست پسر- دوست دختری؟ دعوت به روزه خواری بس نبود؟ دعوت به اشاعه ی فساد؟ آقای رجا بیایید این رو بگیرید، این چه وضعیست؟ بنده به عنوان یک شهروند، یک ایرانی، یک مسلمان ، در قبال چنین رفتارهای خلاف عفتی مسئولم. اینها بنیان خانواده را نشانه رفته اند.
    «کلا زندگیه دیگه .. سختشونه همه … همش هم و بالوالدین احسانا ، توبو الی الله ، اقراء ، اینجوری خلاصه»
    فکر کنم اینجام مخت خواب بوده خودت داغ بودی نفهمیدی از دستت در رفته.
    «بچه که بودم یکی از علایقم این بود که برم تو کمد، بالای رختخوابها بخوابم»
    یعنی واقعن جدی؟ نه یعنی منما. بعد نرم بودا چه حالی میداد. الانم بد نیست فقط کمدا کوچیکن، خوب دلواز ننیست. باید یه فکری بکنن براش. دانشمندا رو عرض میکنم تو این مورد زیاد کاری نداره، مثل اینکه غلطاشونو کردن..
    «جدی بیشتر از 20روز دیگه وایستم تا تولدم شه هدست بخرین برام؟..کاش مامانم 20روز زودتر منو به دنیا میاورد..پیش خودش فکر اینجا رو نکرده بود ینی؟»
    جدن چه حالی میده تو که کامنتارو نمیبینی،که تأیید بکنی، وگرنه که سو استفاده گر،:-) تا حالا آدرس رو به خاطر هدست میدادی، خب کجا بودیم؟ آها میگم که تو که کامنت رو نمیبینی بعد میره میشه 26 شهریور تازه اون موقع یری کامنتارو تأیید کنی دیگه دیر شده دیگه بعد منم میام طلبکار میگم، جون شما میگرفتم واست، اتفاقن یه دونه از اون خیلی خوباش، ولی خب آدرس نداشتم، نشد دیگه. بعدم تیریپ افسوس و اینا، ولی از تو هلهله و شادیا اصن یه وضی. 🙂
    «توئیتم نمیاد .. مغزم خشک شده ، سیاه شده ، داره میفته کم کم»
    خوبه نمیادا میومد چی میشد؟
    «یه تیکه هم افتاده تو دهنم ، فلفل بیارید، درش بیارید ….. اسکول راه دست»
    چی شد؟ کلن داستانو نگرفتم. :خنگ : گیج : مست اُه اُه حالتام داره منکراتی میشه، ادامه ندم.
    «خدا امروز یه نمه بارون ریخت ، بعد دید اشتباه کرده همچنان باید ما رو جزغاله کنه ، پس گرفت ، آفتابو کرد تو حلقمون»
    کلن آسمون به طور ناجور و ناگهانی چت زده، اصن نمیشه فهمید با خودش چند چنده، با ما چند چنده، اصن ناجورا.
    «اگه اعتقاد دارین به این شبها التماس دعا»
    دیر گفتی که، حالا نه که بخوام ریا کنم، ولی خب آخرش گفتی، دقیق وقتی برگشتیم از آخرین شب. آخه این موقع التماس دعا بود؟
    «و آنگاه که دخترحاجی غواص میشود..ماهی جماعت دختر به این خوشتیپی ندیده بودن که دیدن ‎twitpic.com/69otd8‏»
    حالا من که نمیخوام بگم، حالا من که نمیخوام بگم، آنجلیناجولی و جنیفر لوپز و تیلور سویفت و ….(اصن یعنی چی این همه اسم زن خارجی میارم؟ منحرف شدما، رجا نیاد ببرتم.)
    تو این لباس و وضعیت میذاشتی بلانسبت شما اسب تحویل داده میشدن. حالا این که شما چی شدی که بماند. من که نمیخوام بگم. 🙂
    پ.ن: اِ هووورا ما هم دیدمت یعنی عقده شده بودا. 🙂
    پ.ن2: بعد بقیه ی عکسا که آپ کردی هم دیدم، گویا که به دست چپ خودت علاقه ی وافری داری، گویا البت.
    یادی از گذشته:
    «یکی از نیازهای هر انسانی اینه که یه وقتهایی به یکی بگه » گه نخور تو یکی» ..خیلی لذتبخشه…این جمله ی خونم اومده پایین…مودب شدم خبرم»
    خواستم کسب اطلاع کنم این جمله ی خونت الان در چه حده؟ 🙂

    پاسخ
    • 27. دخترحاجی  |  سپتامبر 1, 2011 در 6:39 ب.ظ.

      آوهوی تولد من 27 شهریوره هاااااااااااااااااااا واس خاطر هدسته گفتم :))))

      خیلی باحالی :))))) توئیتهای قدیمیم رو هم میخونی؟ :)))))))))

      پاسخ
      • 28. داوود  |  سپتامبر 2, 2011 در 1:53 ب.ظ.

        تقصیر من نیست. توییتی بود مال 26 شهریور بود گفته بودی امروز تولدمه. شرمنده دیگه. :»>
        آره همشو خوندم. کم کم دارم حفظ میشم. 🙂
        آدرسو که ندادی. مگه عکسشو بفرستم. :-«

        پاسخ
  • 29. خاتون  |  آگوست 28, 2011 در 7:27 ق.ظ.

    اینجا ایران است. ایران!

    پاسخ
  • 30. سوفیا  |  آگوست 30, 2011 در 1:26 ق.ظ.

    سلام دختر حاجی اکانت گودرو چه کردی درست شد؟ واسه منم ترکید
    چه کنم؟

    پاسخ
    • 31. دخترحاجی  |  سپتامبر 1, 2011 در 6:40 ب.ظ.

      اسمم رو عوض کردم .. چند بار اسمت رو عوض کنی درست میشه

      پاسخ
  • 32. داوود  |  آگوست 31, 2011 در 10:38 ق.ظ.

    «چقد دلم میخواد برم این استخر پارک ساحلی آفتاب تو مشهد … تا حالا به هیچ امکاناتی تو یه شهر دیگه حسادت نکرده بودم »
    یعنی شبیهش تو تهران نداریم؟ داریما.
    «کافیه یه عطسه کنم یا حتی بگم انگشت کوچیکه پام میخاره مثلا ! … اولین گزینه مامانم اینه که دیگه از فردا روزه نگیر»
    بابا ما با مشکل قلبی و فشار خون و اینا(قبلن یه بار ذکر کرده بودم بیماریا رو) با هزار التماس و خواهش یه روز قبل از ماه رمضون رفتیم دکتر گفتم روزه نگیرم دیگه؟ گفت اگه دوست داری که بگیر، گفتم داروهام پس چی؟ دارو دارما. خیلی مسلط گفت حالا یه دو ساعت اینور اونور مشکلی نیست سحر و افطار بخورشون. دیگه نیاز نیست که حسمو بگم؟ نیازه آیا؟ البته ما که از اون تنبلاش نیستیم(اینجا ارواح عمم جواب میده. :-)) همش شعف و شادمانی بود که روزه میگیریم. 🙂
    «راستی گواهینامه م امروز اومد … البته ما از اوناش نیستیم که شیرینی بدیم» البته ما که از اوناش هستیم که شیرینی بگیریم. تازشم من هی باید بهت تذکر بدم؟ بابا تو که دیگه استاد مایی، یه وعده توخالی میدادی تا تولدت، بعد که کادوهاتو و هندزفریتو گرفتی، بعد منکر شو. من هی باید بگم اینارو؟ آقا نخون این کامنتو باشمام، الان تاکتیکا لو میره. خانم چشمتو درویش کن کامنت مردمه ها. 🙂
    «من هر دفعه باید تاکید کنم که تو روزهای ابری افسردگی میگیریم؟؟ .. آفتاب پرست چارچنگولی هم خودتونین» هوا به این خوبی. چشه هوا؟
    «شما یادتون نمیاد که اولین سالی که کتاب دینی شد دین و زندگی ، چقد به این جدیدیا خندیدیم هار هار»
    نخند. مگه من با شما شوخو دارم؟ نه بگو دیگه.
    «موهامونم که بعد حموم وز وز بره بالا ما از اون زرنگاش نیستیم که زودی سشوار بکشیم .. ما از اوناشیم که بعد وز شدن کتک کاری میکنیم باهاش..بعله»
    باز دم تو گرم ما از اوناییم که اون کشتی بعدشم نمیگیریم. کلن حس و حال و اینا دیگه. نگم دیگه. 🙂
    «از ما نباشد هرآنکه در این چند روز تعطیلی زخم بستر نگیرد … ستاد گیگیلی های مقیم نت»
    ما تو تابستونش زخم رو گرفتیم دیگه این تعطیللیا دیگه بماند.
    «اگه فک میکنین که من میرم هدست میخرم کور خوندین .. ما از اوناش نیستیم .. ما از اون مفت خوراشیم ، وایمیستیم تا تولدمون شه»
    تو هی کامنتارو تایید نمیکنی من هی به ریشت(موهای زائد رو عرض میکنم.) میخندم تو هی، من هی. اصن یه وضی 🙂
    یادی از گذشته:
    «امتحان شهر رو رد شدم … ایدز ندارم که .. فدا سرم خب :(»
    اینو گذاشتم که حالا که گواهینامه گرفتی جو نگیرتا، بدونی چند بار رد شدی، بدونی پروندت دست ماست، 🙂

    پاسخ
    • 33. دخترحاجی  |  سپتامبر 1, 2011 در 6:40 ب.ظ.

      این یادی از گذشته هات عجب نوستالژیهایین :)))))))

      پاسخ
  • 34. رضا افشاری  |  آگوست 31, 2011 در 6:38 ب.ظ.

    ای ایران ای مرز پر گه

    پاسخ
  • 35. mohsen  |  سپتامبر 2, 2011 در 7:36 ب.ظ.

    با نمک ِ سیاسی می نویسی به تن آدما یی از جنس غرور خوش نمیاد …

    الهی حاجی بی داماد نمونه … همین .
    سر بزنی خوشحال می شم .

    پاسخ
  • 36. پژوهشگران  |  سپتامبر 6, 2011 در 5:43 ب.ظ.

    با سلام
    ما یک تیم پژوهشی دو نفره از دانشگاه های علامه طباطبایی و شاهد هستیم که در مقطع کارشناسی ارشد رواشناسی مشغول به تحصیلیم. برای پژوهش تازه مان به تعدادی از افراد نیاز داریم که وارد سایت پژوهشی ما شوند و در پژوهش ما شرکت نمایند. پژوهش ما مرتبط با بررسی برخی از ویژگی های شخصیتی با توجه به گرایش جنسی افراد است. کافی است برای شرکت در این پژوهش به آدرس سایت ما که در زیر می آید رفته و پرسشنامه ها را تکمیل کنید. قطعا جز با پاسخ گویی شما دوستان انجام این پژوهش میسر نیست و با شرکت خود لطف بزرگی به جامعه علمی و ما خواهید نمود. پیشاپیش از نگارنده وبلاگ بدلیل استفاده از این محل برای اعلان خواست پژوهشی مان بدون توجه به مطالب وبلاگ عذرخواهی می کنیم و اعلام می کنیم از آنجا که این پژوهش با بودجه شخصی انجام می شود هیچ سرمایه ای جهت تبلیغات نداشتیم. از این رو ناگزیر به این کار شدیم. در ضمن ممکن است در وبلاگی از روی فراموشی چند بار این آگهی را درج کرده باشیم. از این بابت هم عذر می خواهیم. آدرس سایت پژوهشی ما عبارتست از:
    http://www.ravan-azmoon.otaqak.ir
    در نهایت باز هم سپاسگزاریم.

    پاسخ
  • 37. حديث  |  سپتامبر 7, 2011 در 9:31 ب.ظ.

    كي گقته قارچ خام ضرر داره؟ من هر وقت ميخوام تو غدا بريزم نصفشو خام ميخورم.ببين زنده ام هنوز:D
    راستي تولدت نزديكه نه؟؟ توام مثل من شهريوري بودي:-/

    پاسخ
  • 38. ذغال سنگ  |  سپتامبر 8, 2011 در 4:51 ق.ظ.

    سلام بر یگانه دختر حاجی ای که در جهان مجازی وجود داره!
    خوبی؟ آقا یک سووال داشتم. این دوربین دیجیتالی که جدیدن خریدی میشه اسمش و مدلش و قیمتش و همچنین نقطه نظرات فنی ات رو بگی. ممنون میشم. خیر سرم میخوام دوربین بخرم ولی به علت تنوع مدل دچار اسهال مغزی شدم! فعلن کار نداری خدافظ
    راستی کسی این مشهد ما رو دست کم نگیره ها ، درسته لس آنجلس نیست ولی برای خودش یه پا سانفرانسیسکو یه ها!

    پاسخ
    • 39. دخترحاجی  |  سپتامبر 30, 2011 در 7:56 ق.ظ.

      SX30 کنون … من تقریبا 580 خریدم .. دوربین بدی نیست ولی دوربینای بهتری هم با این رنج قیمت هست 🙂

      پاسخ
  • 40. داوود  |  سپتامبر 14, 2011 در 2:46 ب.ظ.

    «طلای همیشه فارس … #آماتوربچه ‎http://twitpic.com/6dxjsa» قشنگه، جاداشت یه ذکری بکنم.
    «یه جایی دیگه آدم باهاس بگیره بخوابه .. الان اونجاست»
    فقط یه جایی؟ به نظر من که تا جا داره باید بخوابی 🙂
    «رفتم دندونامو سفید کردم ، هی عینهو اسب میخندم … پول دادم بالاش ، پ چی؟»
    الان نفهمیدم اون عکس غواصی یعنی بعد از این حرکت بوده؟ چون اونجا هم چنین حالات و شباهاتی رو رویت کردم. حالا نمیدونم دیگه. 🙂 (اینجا اگه حافظه ضعیف باشه، جا داره به وسطای کامنت 26 سر زده شه.)
    «بعد اونوقت من هنوز لیسانسم،.. فوق لیسانسم نمیشم اصن…از لیسانس به فوق لیسانس خش داره ، نمیره جلو.. ولی عقب میره ، تا دیپلم که رفته الحمدولا»
    من که گه گاهی سیکل هم مشاهده کردم، حالا نمیدونم، خطای دید بوده، چی بوده. 🙂
    «یه ماشین دیدیم خیلی میلیون تومن.نگاش میکردی میدیدی خیلی میلون تومنه.یه کم بیشتر نیگامیکردی خودماشینه بهت به دیده ی کم میلیون تومنی نیگامیکرد»
    این نو آوریت هرسری ذوق مرگم میکنه.
    «دست شیکمم رو گرفتم اومدم تا اینجا که بگم ما شام دلمه داریم، حالا اگه خواستین بسوزین من حرفی ندارم» حالا بر حسب اتفاق جا داره منم الان بگم که ناهار دلمه داشتیم، هنوزم مونده 🙂 حالا که شما هم بسوزی که دیگه تقصیر من نیست حتی جا داره کاملن.. کار خداست ها، تا تو باشی مردم رو نسوزونی. 🙂
    «راستشو بخواین هنوزم با آهنگ پرواز گروه آریان به وجد میام .. خودتونین هرچی گفتین بهم»
    خب حالا نه که خودمونیم هر چی گفتیم از اون لحاظ میگم، وگرنه که … 🙂 : چه سلیقه ی خوبی دیگه از تعریفهای دیگه پرهیز میکنم نگن طرف از خودش خوشش میاد. 🙂 ولی جدن قشنگه که. جای وجد رو من تو اون آهنگ کاملن میبینم.
    «اگه یه روز قصد جوشهایی که وسط پیشونی و نوک دماغ در میان رو بفهمم به بلوغ فکری رسیدم» شما اول به فکرش برس بلوغش با ما. 🙂 :دی
    »
    یعنی فکر کن کاش یه بابا داشتم اهل سیبری .. بابام از استوا اومده فک کنم ‎:(‏ .. گرمهههههههههههههههههههه»
    امید نداشته باش، مثل اینکه فقط اهالی استوا بابا میشن هر بابایی چنین شرایطی رو داره گویا. آخه یکی هم نیست بگه گرمهههههههههههههههه البته کسی که اینو بگه زیاد هست، ولی کو گوش؟
    «اوه اوه .. تو استادیوم از این چیزا میگن؟؟؟ من فک میکردم مثلا همش میگن مجیدییییییییی مجیدی هِی هِی .. و از این قبیل»
    یعنی فکر کن یه درصد چنین شعارایی بدن. حالا منظورت از کدوماست؟ اونایی که نام نبردی رو عرض میکنم. اصلن کِی فهمیدی؟ از کجا بعد؟ جا داره بگم که پسره ی فضول هم خودتی. 🙂
    یادی از گذشته:
    «اينكه كريستف كلمب امريكا رو كشف كرد در حالي كه اونجا سكنه وجود داشته يعني چي اونوخ؟؟…پس اگه اينجوريه : ئه پاريس!،بشتابيد كشفش كردم» :))))))))))))))))))))
    خب مگه تو کشفش نکردی؟ خودت بودیا. من که یادمه. ولی مثل اینکه شما یادتون نمیاد. 🙂

    پ.ن:یعنی محاله کسی از اینجا رد بشه و تولد رو نفهمه، خب از اونور هم که نه که هی هی، فرت و فرت، بعضن زرت، تولدتو اعلام میکنی و تبریک میگی، گفتم الان که نگفتی سری بچسبم به قضیه و پیش پیش تبریک رو عرض کنم که مبارکه. حالا بعدن به طور بسیط تبریک میگیم. آدرس هم که در کمال ناراحتی( تو پرانتز رو نخونی، کمال خوشحالی به مواضعم نزدیکتره :دی) ندارم، وگرنه به جون آقاهه که تو رجا هست، هدست رو اصلن تهیه کردم پیش پیش.

    پاسخ
    • 41. دخترحاجی  |  سپتامبر 30, 2011 در 7:57 ق.ظ.

      آقا داوود باز شرمنده کردی 🙂 خوشحالمون کردی 🙂

      پاسخ
  • 42. محبوب  |  سپتامبر 15, 2011 در 3:38 ب.ظ.

    هر چند كه حاجي داماد ندارد و اصلا من هم يك دختر هستم ولي خخخخخخخخخخخخخخخخخيلي باهات حال كردم مخصوصا اينكه كوتاه مي نويسي دمت گرم كاش پسر بودم و حاجي هم داماد مي خواست

    پاسخ
  • 44. مترسک  |  سپتامبر 17, 2011 در 7:37 ب.ظ.

    دختر حاجی جااان، تولدت مبارک. امیدروام سال خوبی داشته باشی.

    پاسخ
    • 45. دخترحاجی  |  سپتامبر 30, 2011 در 7:58 ق.ظ.

      مرسی مترسک جان 🙂 خیلی خوشحالم کردی

      پاسخ
  • 46. عرکج  |  سپتامبر 17, 2011 در 9:20 ب.ظ.

    دخترحاجی جان سلام
    تولدت مبارک
    چه سعادتی داشتی ها
    عرکج

    پاسخ
    • 47. دخترحاجی  |  سپتامبر 30, 2011 در 7:58 ق.ظ.

      سی عرکج .. چه ذوقی کردم … قدم رنجه کردی

      پاسخ
  • 48. داوود  |  سپتامبر 17, 2011 در 10:53 ب.ظ.

    فکر میکردم پیرتر از اینا باشی، یعنی در حد مادر نباشی، خالم رو باشی 🙂 ولی مثل اینکه جای خواهر بزرگتر بیشتر نباشی. یعنی بامداد اومدم که سر اذان صبح تبریک بگما. که اول روز باشه، که نگی تولدمه پیش دستی کنم. ولی افسوس تو از اون دسته هایی که شب قبل تولد میگیرن. نقشه و متن و همش خزاب شد. دو ساعت ایده زده بودم واسه متن:( البته معلوم شد چرا میگفتم 26 ام چون روز قبلش مینویسی تولدمه. تقصیر من نبوده.

    پاسخ
    • 49. دخترحاجی  |  سپتامبر 30, 2011 در 7:59 ق.ظ.

      :)))))) آخی طفلکی … ببخشید خلاصه .. خیلی خیلی ممنون که به یادم بودی .. کلی خوشحال شدم

      پاسخ
  • 50. علی بودا  |  سپتامبر 24, 2011 در 11:24 ق.ظ.

    تقدیر از اسید پاش ؟
    چنین چیزی رو ندیدم .
    اما دستگیری ابپاش دیده ایم .

    پاسخ
  • 51. مین  |  سپتامبر 24, 2011 در 11:10 ب.ظ.

    ببین، رژیم نگیر
    بخور
    همه چی بخور، فقط کم بخور
    بذار معده ات کوچیک بشه
    یه مدت اولش سخته، بعد دیگه راحتی
    اگه یه بشقاب میخوردی حالا یه پیش دستی بخور
    ولی بخور همه چی
    گشنگی نکش که خیلی خیلی کار اشتباهیه
    اینی که میگم صد در صد تضمینیه
    😉

    پاسخ
    • 52. دخترحاجی  |  سپتامبر 30, 2011 در 8:00 ق.ظ.

      چشم :)))) رژیم سخت نمیگیرم بابا .. من تنبل تر از این حرفام :))

      پاسخ
  • 53. ساغر  |  سپتامبر 25, 2011 در 5:37 ب.ظ.

    اولا که خوب برا خودت اینجا یادت می ره ها دختر حاجی!!
    دوما هم تولد شما و یار مبارک!! با آرزوی خوشبختی
    سوما این چی بپوشیم حالا دیالوگ فیلم یا برنامه خاصیه ؟؟ D:

    پاسخ
    • 54. دخترحاجی  |  سپتامبر 30, 2011 در 8:00 ق.ظ.

      مرسی ساغر جونم عزیزم :* فدااااا

      پاسخ
  • 55. داوود  |  سپتامبر 29, 2011 در 6:43 ب.ظ.

    خب اول که ما هم یکی از اون 250 نفر.. دوم اینکه مبارک باشه فیسبوک، سوم اینکه، این حالا بعد یعنی آخرین نظرم میشه؟ خب الان موندم بیام این سبک رو با تغییر و همسان سازی با اون جو تو فیسبوک پیاده کنم، یا اینکه، به همین سیستم تو همینجا ادامه بدم. خب حالا تصمیم مییریم.
    خب برسیم به کارمون:
    شال باهاس تک رنگ باشه ، اگه شد پائیناش یه کم طرح داشته باشه ، از شال چروکم خوشم نمیاد… سیصد و شصت و چهار روز دیگه تولدمه گفته باشم از الان
    من به شخصه قول میدم خودم 353 روز دیگه تهیش کنم. 🙂
    «من دارم چاق میشم اونوقت شما نشستین توئیت میکنین؟؟ .. هیهات هیهاااااااااااات .. بزن بر سینه و بر سر»
    تمیگم گفته بودی داری پس رفت میکنی(از نظر تحصیلی) فکر کنم الان انقدر رفتی عقب طرفهای دبستان باشی ، حتی کمتر. «بر» ِ دوم اضافست.
    «بعد اونوخ یه دستگاهیم اختراع میشد که آدم وقتی داشت چاق میشد، هرچی میخواست بخوره محکم میزد پس کله ش .. این دانشمندا چه غلطی میکنن من نمدونم»
    خب اینو که میسپردی به خودم، اِن روز گذشته، یه سر نمیزنه به اینجا ، دِ سر تولد رو میزدی خب، من هم که ناراحت، 🙂 شما زیاد بخوری و نخوری میزنم. 🙂
    «برای پسرک گلفروش سر چهارراه لوازم التحریر بردم …بدو بدو رفت نشست وسط چمنهای بلوار و با چشمهای برق زده نگاهشون کرد..ته زندگی بود برام امروز» ببین فرهنگ سازیت خفم کرد، یعنی حیف که شبه وگرنه الان تو خونه نبودم.
    «کاش میشد هر بار که میخوابیم وسطاش یه بار ساعتو بکشن عقب..دیگه زندگی چیزی کم نداشت» حالا اگه من بخوام بر عکسش رخ بده، کمبود ِ روانی دارم؟ اصلن روانیم نباشم، فکر کنم اینطور بشه، زنده نمیذارنم. 🙂 یکیش همین دختر حاجی؟
    «دبستانی که بودم تو مسابقه نقاشی برنده شدم و وقتی اسمم رو سر صف خوندن من غایب بودم..بعدش رفتم جایزمو بگیرم، ندادن..هنوز سر دلم مونده»
    «زمان خاتمی هم تومسابقه ی گفتگوی تمدنها چند تا جمله توی یه کاغذگلاسه نوشتم و توی منطقه رتبه آوردم.هی گفتن خاتمی جایزت رو میفرسته..نفرستاد آخر»
    «یه بار تو مسابقه ی قرائتی شرکت کردم یه خودنویس بردم که برام فرستادن.واسه همین همیشه در ناخودآگاهم یه حس خوب به قرائتی دارم..به من جایزه بدین»
    «پنجم ابتدایی هم توالمپیاد ریاضی تهران دوم شدم،بعد بردنمون مشهد،تو المپیاد کشوری سوم شدم،ولی چون هرسه نفر از تهران بودیم،منو چهارم اعلام کردن»
    «بعد اونوقت یه بار هم تو مسابقات کشوری فوتسال، دوم شدیم، خودشونو هلاک کردن یه تیشرت دادن که اندازه ی بابام بود،ولی قرمز بود بابام هم نپوشیدش»
    خب دیگه پسرا که متوجه شدین ؟ نشدین؟ بابا معلومه، دختر حاجی دید یه سال پیر شده حاجی هم که داماد نداره ، خب دیگه، بازم بگم؟ دختر جان، اگه افتخار دیگه ای هم هست بگو.(ببین تا کسی نشنیده در گوشی بگم، یه چندتا خالی ببند، بذار روش، درجا میبرنا) 🙂
    «دخترحاجی واقعی به فیسبوک میرود .. دینگ دینگ »
    خب دیگه خز شد، بکنیم بریم. 🙂 خب خوش اومدی حالا انگار فیسبوک مال ِ بابامه. 🙂
    خب یعنی این آخرین یادی از گذشتست؟ نه. مگه من میذارم. حالا اینو داشته باشیم.
    «من و خواهر و برادرم همزمان با هم توی فیسبوک بودیم…وجدان کاری ارثیه آخه»
    یه یادی از فیسبوکت. یعنی اینو واسه اونا گذاشتم، نگن دختر حاجی تازه به فیسبوک رسیدست. ببین چه هواتو دارم . 🙂
    یادی از گذشته 2:
    «یکی از افتخارات زندگیم اینه که وقتی از کنار گربه ها رد میشم ازم نمیترسن…هییییییی»
    ببین الان اینجا اونایی که بگن آدم تشخیصت نداده و کلمات مشابه هم خودشونن آیا؟ برا روشنگری پرسیدم، وگرنه که من و این حرفها؟ 🙂 دیدی بالا هواتو داشتم؟ نزنی ما رو، بیا دوست باشیم چرا دشمنی؟. 🙂
    «الان پی بردم که از تمامی کارکنان شرکت کوچکترم..اینا همشون حس ترحم به طفل بهشون دست داده 😐 .کم مونده بیان مراسم لپ کشونی و آخی گوگولی و اینا»
    ببین حالا که بزرگتر شدی شرکتم که عوض کردی الان حس لپ کشی به کسی نداری؟

    پاسخ
    • 56. دخترحاجی  |  سپتامبر 30, 2011 در 8:02 ق.ظ.

      نه خدایی افتخاراتمو داشتی؟؟ نه خدایی میگم؟ :))))))))))))))
      ببخشید کامنتها یه کم دیر تایید شد .. شرمندم کردی خلاصه که همیشه اینجا سر میزنی

      پاسخ
      • 57. داوود  |  اکتبر 1, 2011 در 3:57 ب.ظ.

        جدن حیف که بچم 🙂 وگرنه که، واقعن نزدیک بود خر شم 🙂 و شاید خر شدم حتی ولی بچم و طبق روند سابق یه خر ِ خرشانس. 🙂
        ولی تیریپ جدی بیام برای اولیتن بار 🙂 واقعن زیادن، فرار نکرده عجیبه(کله ی گرام و محتویات رو عرض میکنم که الان در حال ذوق کردن از شال 18 تومنی ان.)، اصن همه فن حریف، به قولی هنر از سر انگشتان نمیریزه که، به واقع. میپاچه. 🙂
        اینارو بررسی ِ بازتری کنیم بلکم مارک تر شه شاید دو نفر بیشتر دیدن شاید یکی چشمش گرفت. 🙂
        “دبستانی که بودم تو مسابقه نقاشی برنده شدم و وقتی اسمم رو سر صف خوندن من غایب بودم..بعدش رفتم جایزمو بگیرم، ندادن..هنوز سر دلم مونده”
        خب من که تا کلاس پنجم یه اپسیلون هم نقاشی بلد نبودم، الان هم فرقی نکرده فقط شده یه اپسیلون، به صفر میل کرده، حتی به قولی صفر.
        پ.ن: یه خاطره: من غیر انتفاعی درس میخوندم مرفه بی درد هم که خودتونین. 🙂 بعد نقاشی داشتیم، خب نکته ی خاطره اونجاست که کلاس سوم دبستان خانواده رو خواستن، چرا؟ خب، معلم گفته بود یه فکری به حال این کنین وگرنه 12-13 بیشتر بهش نمیدم. 🙂 البته به دلیل استعداد شگرف در بقیه ی زمینه ها، فک مبارک رو بستن و 20 دادن و شدیم از افتخاراتشون ، ولی خواستم صفر بودن ِ نقاشی رو به رخ بکشم. 🙂
        “زمان خاتمی هم تومسابقه ی گفتگوی تمدنها چند تا جمله توی یه کاغذگلاسه نوشتم و توی منطقه رتبه آوردم.هی گفتن خاتمی جایزت رو میفرسته..نفرستاد آخر”
        خب جمله سازی صفر نبوده ها، ولی خب اینم تجدیدی بودیم واسه خودمون از همون اول، از همین جا هم مشخصه که. ولی خب، اون توانایی ها شگرف کار خودشو میکرد. و دوباره 20 دادن. 🙂
        «“یه بار تو مسابقه ی قرائتی شرکت کردم یه خودنویس بردم که برام فرستادن.واسه همین همیشه در ناخودآگاهم یه حس خوب به قرائتی دارم..به من جایزه بدین”»
        خب اون موقع هم کی حال مسابقه داشت؟ بابا ما بیخیال تر از اینا بودیم 🙂
        “پنجم ابتدایی هم توالمپیاد ریاضی تهران دوم شدم،بعد بردنمون مشهد،تو المپیاد کشوری سوم شدم،ولی چون هرسه نفر از تهران بودیم،منو چهارم اعلام کردن”
        خب به به میرسیم به توانایی شگرفمون، جایی هم پیش اومد، بنده بگم منم، با 1-2 رتبه پایین بالا. الان خودم که نشستم در حال تایپ، ولی روحم موج مکزیکی رو داره میره، آهههههههههههها. الان رفت بالا. آهههههههههها. بازم رفت بالا. 🙂
        “بعد اونوقت یه بار هم تو مسابقات کشوری فوتسال، دوم شدیم، خودشونو هلاک کردن یه تیشرت دادن که اندازه ی بابام بود،ولی قرمز بود بابام هم نپوشیدش”
        خب دیگه فوتبالیست هم که هست، پسرا دیگه چی میخواین بابا یه دست فوتبال یک به یک میزنین با هم، نبوووووووووووود؟ :)ببینم یعنی انقدر؟
        پ.ن: پسرا انقدر حالا جو گیر نشینا، گویا بود، اصن از قبل، آخه دیدم صف تشکیل دادن، گفتم پیشگیری کنم خب. 🙂
        پ.ن2: بدجور به فازت میخوره فرزانگانی باشی اصن رتبه کشوری رو گفتی، بگی نیستی متعجب میشم حتی.

        پاسخ
        • 58. دخترحاجی  |  اکتبر 4, 2011 در 6:52 ب.ظ.

          یه نقاشی بکش دور همی بخندیم بهت :))))))
          نه بابا فرزانگانی نبودم و نیستم ، عرضه فرزانگی بودن نداشتم در عنفوان کودکی :)))

          پاسخ

برای niigقاسم پاسخی بگذارید لغو پاسخ

Trackback this post  |  Subscribe to the comments via RSS Feed


هیچی ...
همین !

RSS پیوندهای گوگل ریدری

  • خطایی رخ داد! احتمالا خوراک از کار افتاده. بعدا دوباره تلاش کنید.

افراد آنلاین

آمار وبلاگ

  • 549٬448 بازدید